اسیر دست جنونم روی پلی معلق از اندیشه های دور. می لغزد گام های گمراهی و هراس…
خواستم شعر باشد
55 مقاله
55
گاهی تلاش می کنم شعر بگویم اما نمی شود
شبحی هستم میان زمین و زمانه معلق. نه دلتنگیم به بار می نشیند و نه آشفته گیم…
وقتی زمستان به سراغمان می آید پدرم تکیه گاهی برای، تمام پنجره های نیمه باز است. وقتی…
نرم و آهسته قلم را می شست در نگاه زن مینیاتوری شرق. سایه ای سنگین بود و…
دستی از شیشه های اتاق مرا دار می زند دنبال رد پایی از خودم می گردم در…
در تکاپوی یافتن عکسی پله های مارپیچ را بالا می روم. صدایی می شنوم آوایی درد آلود…
بغضم سراغ بی کسی ام را می گیرد در تجارتی که حیثیت مرگ خش می خورد. رنگ…
بگذار که در آینه ات نیم نگاهی بکنم بگذار که در بَندِ دلت، ترکِ گناهی بکنم من…
تو چنان زخمِ عمیقی زده ای بر دلِ من که دوایی بهرِ درمانش در این عالم نیست…