و گفت: «هر آن معصیت که اول آن ترس بود و آخر آن عذر، بنده را به…
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار* رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران*…
دکتربازی عنوان مجموعه شعری از “اسماعیل امینی” است. این مجموعه با زبان طنز به نقد مسائل اجتماعی، فرهنگی…
صبح، چشم که باز می کنم؛ تو هستی. شب، تو هستی، آن وقت که چشم هایم را…
دندانپزشکی حالا خیلی ترقی کرده. مثل گذشته ها نیست که با سرِ دستمال بسته پیش سلمانی محل بروی…
بهانه یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست. گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.» گفت: «مگر اسب…
یک جلد کتاب داستان خریدم. یک جلد کتاب داستان خریداری کردم. جمله اول، پسندیده تر است. جمله…
آدمیزاد هم مثل سیب زمینی است. اگر نسل اندر نسل در همان خاک بی قوت بکارندش خوب…