حکیم، تنها در کوچه، در پناه خُنکای سایه ی دیواری، نشسته بود. سر به جیب مراقبت فرو…
«جنگ می خواست ما را در بهار بکُشد…» این جمله ی آغازین رمان است: شروعی قدرتمند برای…
جوان روی سکوی کنارِ پیاده رو نشسته بود. سیگار می کشید. زنِ میانسال که در پیاده رو…