خودشناسی
در یک حکایت قدیمی ژاپنی آمده است:
روزی یک جنگجوی سامورایی از استاد خود میخواهد که مفهوم بهشت و جهنم را برایش توضیح دهد. استاد با حالتی اهانت آمیز پاسخ میدهد: «تو آدم نادانی بیش نیستی و من نمیتوانم وقتم را با افرادی مثل تو تلف کنم.»
سامورایی که غرورش جریحه دار شده است برافروخته و خشمگین میشود، شمشیرش را از نیام بیرون میکشد و میغرد: «می توانم تو را به خاطر این گستاخی بکشم.»
استاد در جواب به آرامی میگوید: «این جهنم است.»
سامورایی با مشاهدهی این حقیقت که چطور برای لحظه ای اسیر خشم شده بود در خود فرو میرود، آرام میگیرد، شمشیرش را غلاف میکند، در برابر استاد خود سر تعظیم فرو میآورد و از او به خاطر این بصیرت تشکر میکند.
استاد بلافاصله میگوید: «این همان بهشت است.»
هوشیاری سریع سامورایی در مورد آشوب و اضطراب درونی خود، به خوبی تفاوت اساسی میان اسیر بودن در یک احساس و آگاه بودن از آن را نشان میدهد.
سقراط هنگامی که میگوید: «خودت را بشناس» به این نکته کلیدی در هوشیاری عاطفی اشاره دارد که باید به احساس خود در همان زمان که در حال ابراز آن هستیم، آگاهی داشته باشیم.
«هوش عاطفی، دنیل گلمن، ترجمه حمیدرضا بلوچ، نشر رخ مهتاب، صفحه 81»
بعثت همه پیامبران تاریخ
بر دوشم سنگینی می کند
و سنگینی قرنهای بیرحم
بر سینه ام احساس می شود
روزی حضرت عیسی مسیح بر راهی می گذشت؛
نابینائی که از درد ندیدن می سوخت،
بر دامنش چنگ می زد و مهاجم و گدازان از دل فریاد می کشید
می گریست و ضجه می زد و رها نمی کرد.
عیسی ، دستش را گرفت و بر پایش داشت و گفت:
احساس کن نیروی ایمانت تو را شفا داده است
هر مرگ اشارتی است
به حیاتی دیگر
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم
خودم
هدفم
و به تو!
وفایی که مرا و تو را به سوی هدف راه می نماید
همه دنیا، همه مذهب ها، فلسفه ها ، دانشمندان، ادیبان و هنرمندان یا در آسمان هستند یا در زمین. یا در شرق اند و یا در غرب. گروه سومی نیز هستند که هم در زمین اند و هم در آسمان! هم در شرق و هم در غرب
و اینها آدم هایی هستند که فضای زمین و آسمان را پر می کنند. می توانند عقاب گردند شباهنگی باشند در شرق و غرب. دنیا و آخرت در فهمیدنشان در تپیدن دلشان مانند دو در یایست که سر بر هم می نهند، می بینند ، می اندیشند، دوست می دارند ، عشق می ورزنند ، می پرستند چنان که هیچ تصوری در عالم به آنها و عالم آنها نمی رسند.
من پایگاهی در شب داشتم
مرا اینچنین دوست می داشتند
من اینچنین با شب خو کرده بودم
من اینچنین با شب بودم
من اینچنینم