عشق تو بلای دل درویش منست
بیگانه نمی‌شود مگر خویش منست
گفتم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش منست

عشق تو بلای دل درویش منست

در سلسله عشق تو جان خواهم داد
در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
روزی که ترا ببینم ای یار عزیز
آن روز یقین بدان که جان خواهم داد

در سلسله عشق تو جان خواهم داد

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندانکه مپرس

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس

ای دل چو فراق یار دیدی خون شو
وی دیده موافقت نما جیحون شو
ای جان تو عزیزتر نه‌ای از یارم
بی یار نخواهمت ز تن بیرون شو

ای دل چو فراق یار دیدی خون شو

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست

ای دل چو فراقش رگِ جان بگشودت
منمای به کَس خرقهٔ خون آلودت
می‌نال چنانکه نشنوند آوازت
می‌سوز چنانکه برنیاید دودت

ای دل چو فراقش رگِ جان بگشودت

زان می خوردم که روح پیمانه اوست
زان مست شدم که عقل دیوانه اوست
دودی به من آمد آتشی بر من زد
زان شمع که آفتاب پروانه اوست

زان می خوردم که روح پیمانه اوست

عاشق من و دیوانه من و شیدا من
شهره من و افسانه من و رسوا من
کافر من و بت پرست من و ترسا من
اینها من و صد بار بتر زینها من

عاشق من و دیوانه من و شیدا من

دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش
در دیده تویی و گر نه جیحون کنمش
امید وصال تست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش

دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش

در هجرانم قرار می‌باید و نیست
آسایش جان زار می‌باید و نیست
سرمایه روزگار می‌باید و نیست
یعنی که وصال یار می‌باید و نیست

در هجرانم قرار می‌باید و نیست

عشقی که کسش چاره نداند اینست
دردی که ز من جان بستاند اینست
چشمی که همیشه خون فشاند اینست
آنشب که به روزم نرساند اینست

عشقی که کسش چاره نداند اینست

سودای سر بی سر و سامان یک سو
بی مهری چرخ و دور گردان یک سو
اندیشه خاطر پریشان یک سو
اینها همه یک سو غم جانان یک سو

سودای سر بی سر و سامان یک سو

از دیده سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم در کشم و غمت همه نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو

از دیده سنگ خون چکاند غم تو

گفتم چشمم، گفت به راهش می‌دار
گفتم جگرم، گفت پر آهش می‌دار
گفتم که دلم، گفت چه داری در دل
گفتم غم تو، گفت نگاهش می‌دار

گفتم چشمم، گفت به راهش می‌دار

ای عشق به درد تو سری می‌باید
صید تو ز من قوی‌تری می‌باید
من مرغ به یک شعله کبابم بگذار
کین آتش را سمندری می‌باید

ای عشق به درد تو سری می‌باید

گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم
چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم
غم سوی تو هرگز گذری می‌نکند
آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم

گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم

با یاد تو با دیده تر می‌آیم
وز باده شوق بی‌خبر می‌آیم
ایام فراق چون به سر آمده‌است
من نیز به سوی تو به سر می‌آیم

با یاد تو با دیده تر می‌آیم

مجموعه رباعیاتی که خواندید در آلبوم موسیقی به نام “عاشق کیست” به خوانندگی شهرام ناظری و آهنگسازی امیر پورخلجی، اجرا شده اند.​
“عاشق کیست” به مناسبت هزاره “ابوسعید ابوالخیر” و با استفاده از رباعیات این شاعر ساخته شده و از ۱۳ قطعه با عنوان‌های «عشق تو»، «در سلسله»، «در دل»، «عاشق کیست»، «خرقه خون آلود»، «آفتاب»، «اینترلود»، «عاشق»، «امید وصال»، «گفت‌وگو»، «ای عشق»، «خاک» و «باده شوق» تشکیل شده است.
اجرای آهنگ‌های این آلبوم توسط ارکستر سمفونیک پراگ و به رهبری امیر پورخلجی انجام پذیرفته است.

این آلبوم از طریق سایت بیپ تونز نیز قابل تهیه است.

دسته بندی شده در: