زیر چتر تو باران می آید

فالگیری به من گفت: امسال منتظر باش مهمان بیاید
اتفاقی به گرمای خورشید بین برف زمستان بیاید

تو همان اتفاقی که در من مثل رود مذابی دویدی
برف اسفند را آب کردی تا به سمت درختان بیاید

من که سوزی تنم را می آزرد من که بازیچه ی باد بودم
کوه یخهای دی را شکستم ایستادم که طوفان بیاید

تب ندارم که هذیان بگویم با تو هر لحظه یک اتفاق است
دیگر اصلا تعجب ندارد زیر چتر تو باران بیاید

مثل شب – قصه های قدیمی روی زانوی مادر بزرگی
لحظه هایی که خیلی طبیعی است ماه تا سطح ایوان بیاید

می شود ورد جادوگری زشت دختری را بخواباند و بعد
با تو بوسه ی قهرمانی عمر سرما به پایان بیاید

می شود یک درخت کهنسال دفتر خاطرات تو باشد
می توانی ببینی که یک شیر صبح توی خیابان بیاید

قصه یک سرزمین عجیب است مرز بین خیال و حقیقت
می شود مثل تو یک فرشته اتفاقی به …….. بیاید

………………………………………………………….

تو پا گذاشته ای در جهان تازه ی من
خوش آمدی بنشین قهرمان تازه ی من

سپرده ام بروند ابرها و صاف شوند
برای پَر زدنت آسمان تازه ی من

تو رودخانه ای و دل به آبی ات زده ام
سفید پیرهنت بادبان تازه ی من

گل طلایی خورشید شو، که می چرخد
به مرکزیت تو کهکشان تازه ی من

غرور قله ی خوابیده بودم و آشفت
به افتخار تو آتشفشان تازه ی من

از این به بعد به همراهی تو دل گرمم
که قهرمانی در داستان تازه من

دسته بندی شده در: