روزی حکیم به همراه تعدادی از مریدان، به بازار بزرگ شهر روانه شدند. هر یک را به سویی از بازار فرستاد و نشان آنچه می خواست داد تا بجویند و بپویند. آنگاه در گوشه ای به انتظار نشست. جمعی از بازاریان چون این حال بدیدند، نزد حکیم آمدند و گفتند: «گشته ایم ما، یافت می نشود» حکیم درحالیکه نگاهش به سوی تیمچه ی حاجب الدوله دوخته شده بود، گفت: «آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست». این گذشت و ساعتی دیگر هم. حکیم اما آرام نشسته بود. ناگهان ولوله ای در بازار به پا شد. یکی از مریدان به سرعت می دوید و فریاد می زد: «یافتم، یافتم!» و باقی به دنبال او. جوانک ظرفی که در دست داشت به حکیم داد. نقش و نگاری دلربا با رنگ هایی جادویی داشت. حکیم به پشت ظرف نگاه کرد و درست همان جایی که انتظار می رفت حک شده بود “Made In Iran” ( ساخت ایران )، برق شعف در نگاهش هویدا شد. چون برخاست گفت: «سال ها بود که این ندیده بودم اما همیشه ایمان داشتم که هنوز هم می توانیم بسازیم…» مریدان که این سخن بشنیدند، نعره ها زده و هر آنچه نام ایران بر آن نبود بدریدند…

«س.م.ط.بالا»

پی نوشت: حکیم و مریدان با چند زبان زنده ی دنیا، از جمله زبان انگلیسی، آشنا هستند.

دسته بندی شده در: