دخترک آنقدر اصرار کرد که مجاب شدم یک فال از او بخرم. خودم هم بدم نمی آمد غزلی بخوانم. هر چند که خبری از خرقه در این فال نیست اما « در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست». گفتم بنویسم شما هم بخوانید:

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان
در این جهان ز برای دل رهی آورد
همی‌ رویم به شیراز با عنایت بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد
بسا شکست که با افسر شهی آورد
چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد
رساند رایت منصور بر فلک حافظ
که التجا به جناب شهنشهی آورد

دسته بندی شده در:

برچسب شده در:

, , ,