شعری از “ناصر فیض” از مجموعه شعر طنز “فیض بوک“:

گفتند که از مشکل مسکن بنویسم
طناز زیاد است، چرا من بنویسم؟
از ارز و طلا هیچ نباید که بگویم
آن وقت فقط باید از آهن بنویسم
از دوست نباید گله ای داشته باشم
باید فقط از حیله ی دشمن بنویسم
شاعر شده ام تا بتوانم همه عمر
از اکذب هر مسئله، احسن بنویسم
از این بنویسم ولی از آن ننویسم
از سِرِ ضمیر ابتر و الکن بنویسم
می خواستم از شوش بگویم دو سه بیتی
گفتند صلاح است که از کن بنویسم
گفتند که از نان گران بگذرم اما
بد نیست ز ارزانی ارزن بنویسم
موضوع زیاد است چرا من نتوانم
از بستنی کاله و میهن بنویسم!؟
چون گردن ما ربط ندارد به کُلُفتی
درباره ی باریکی گردن بنویسم
در شهر خبر نیست، مگر اینکه بخواهم
از حادثه ی داخل هر ون بنویسم
یک شعر بلند از همه ی آنچه که دیدم
از معظل کوتاهی دامن بنویسم
آنان که به روح ایمان دارند به هر حال
از روح نوشتند، من از تن بنویسم
در متروی ایران، گله ها می شود از من
حتی اگر از متروی لندن بنویسم
بیکار نبودم که بیایم وسط گود
درباره ی شغل و زن و مسکن بنویسم
امروز هوس کرده ام از آنچه گذشته ست
در فرصت پیش آمده بعدا بنویسم
شعری بنویسم دو وجب، در سه وجب آش
درباره ی اندازه ی روغن بنویسم
این بار نه در هاله ای از پرده ی ابهام
این بار قرار است که روشن بنویسم

دسته بندی شده در: