وقتی ظلم ظالم را دیدم و فریاد برنیاوردم؛ علی مرد.
وقتی در طمع ریالی بیشتر فریبکاری کردم؛ علی مرد.
وقتی مجنونی دیدم سرگشته در کوچه ها و پوزخندی زدم؛ علی مرد.
وقتی سائلی نا امید از درب خانه ام رفت؛ علی مرد.
وقتی درمانده ای دیدم بی سرپناه مانده و پناهش ندادم؛ علی مرد.
وقتی دیدم دختری کنار خیابان ایستاده و… ؛ علی مرد.
وقتی دست نوازش بر سر یتیمی نکشیدم؛ علی مرد.
وقتی که حرص میز و مقام کورم کرد؛ علی مرد.
وقتی که مالم حرام شد ؛ علی مرد.
وقتی انسانیت و شرف و مردانگی فراموش شد؛ علی مرد.
وقتی دغدغه ی بزرگ زندگیم شکم شد؛ علی مرد.
علی یک تن خاکی نبود که به ضربه شمشیری حقیر از پای دربیاید. علی معرفتی است. هر روز او را می کشم و تنها سالی یکبار برای مرگش گریه می کنم.
آری… علی را من کشتم!!!

«س.م.ط.بالا»
(مصادف با بیست و دوم ماه رمضان 1433 هجری قمری)

دسته بندی شده در: