من یه معتادم
خجالت می کشم
از گفتنش، حتی
خجالت می کشم
روزها روی خط راه راه
بر سر یک چهار راه
شب ها توی پارک
از تماشای … ها
خجالت می کشم
من یه معتادم
ایستاده پشت در
در به در دنبال میراث پدر
از مزارش هم
خجالت می کشم
بچه ها من را تماشا می کنند
از نگاهی کنجکاو بر چنین پویانمایی های تلخ
با تبسم از درون کارتن
همچنان اما خجالت می کشم
از صدای زنگ این خانه
هم آوایی میان سکه و کاسه
خجالت می کشم
از اینکه دوست دارم باشد آزادی
خجالت می کشم
سکه ی بیچاره اما رنگ بر سیما ندارد
بی گمان از من
خجالت می کشد
چند روزی توی ترک بودم
در پناه پل
پس از سال ها افتضاح
دیروز پل شد افتتاح
باز هم من
خجالت می کشم

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: سی ام شهریور ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی)

دسته بندی شده در: